۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

بیا که دیده ی ما بی رخ تو پرخونست
ز خون دیده، تو گویی کنار جیحونست

اگرچه نیست تو را مهر و دوستی با من
به جان دوست که ما را ارادت افزونست

مثل زنند که دل را به دل بود راهی
میان ما نه چنانست دلبرا چونست

نشان صورت او دیده ام نیارد داد
که لطف قدرت پروردگار بی چونست

اگرچه لیلی وقتست او چه غم دارد
ز حال درد دلی کان به حال مجنونست

تو در تنعّم و شادی وصل دلداران
ببخش بر دل آن خسته ای که محزونست

مرا قدی چو الف بود در غم هجران
ببین که پشت جهانی ز بار غم چونست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.