۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۴

ندانستم که اهلیت گناهست
و یا این ره که می پویم چه راهست

ز جور روزگار و طعن دشمن
جهان پیش جهان بینم سیاهست

نه هر مردی تواند کرد مردی
سواری شیر دل پشت سپاهست

کسان را بر در هرکس پناهست
مرا بر درگه لطفش پناهست

اگر آهی کشم در هم کشد روی
مگر آیینه را تندی ز آهست

خیال آن بت خورشید پیکر
جهان پیما و شب رو همچو ماهست

تو چون در خلوت وصلی چه دانی
که مسکینی ز هجرت دادخواهست

نگار ماه رویم را ز خوبی
هزاران یوسف مصری به چاهست

چرا رحمت نیارد بر گدایان
چو دایم بر جهان او پادشاهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.