هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و فراق سخن میگوید. او از درد دوری معشوق و بیتابی خود مینالد، وعدههای وصل را بیثمر میداند و از غم و بیماری ناشی از این هجران شکوه میکند. همچنین، او به دلدادگی و بندگی خود اشاره کرده و از تأثیر نگاه و زلف معشوق بر آشفتگی حال خود میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانهای است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۲۴۰
دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست
نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست
به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام
اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست
ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم
در آن حضرت چو می دانم که نوعی از سبکباریست
به خوابت هم نمی بینم که یابد خاطرم تسکین
که هر شب تا سحر چشمم ز غم در عین بیماریست
دلم دزدید چشم تو به زنّار دو زلفت بست
پریشان می کند ما را چو در بند سیه کاریست
به وصلت کی رسم جانا ولیکن این قدر دانم
که در هجرانت خون دل ز دیده بر رخم جاریست
نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست
به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام
اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست
ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم
در آن حضرت چو می دانم که نوعی از سبکباریست
به خوابت هم نمی بینم که یابد خاطرم تسکین
که هر شب تا سحر چشمم ز غم در عین بیماریست
دلم دزدید چشم تو به زنّار دو زلفت بست
پریشان می کند ما را چو در بند سیه کاریست
به وصلت کی رسم جانا ولیکن این قدر دانم
که در هجرانت خون دل ز دیده بر رخم جاریست
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.