هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عشق و دل‌بستگی شاعر به معشوق سخن می‌گوید. شاعر از زیبایی‌ها و جذابیت‌های معشوق مانند گیسوانش، چشم‌های جادویی و نگاه‌های فریبنده‌اش یاد می‌کند و از درد عشق و بی‌وفایی معشوق شکایت دارد. او همچنین از انتظار برای دیدار معشوق و تأثیر نبودش بر جهان اطراف می‌گوید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و استعاره‌های به‌کاررفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.

شمارهٔ ۲۴۱

باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست
زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست

طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه
راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست

چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد
که گمان برد که او نیز چنین عیاریست

خون ما خورد دلا غمزه ی او، نیست عجب
عجب آنست که خون خواره ی ما بیماریست

تا به کی خون دل خلق خوری راست بگو
تو مپندار که خون خوردن دلها کاریست

نکهت زلف تو بشنید دماغ دل ما
گفت کاین مشک نه در کلبه ی هر عطّاریست

یار با ما چو ندارد سر یاری چه کنم
ای دل خسته نه یاریست که او اغیاریست

آخر ای شادی جان روی نمای از در غیب
که جهان بی رخ خوبت به جهان غمخواریست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.