۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۲

ما را سر و کار با نگاریست
دل در خم زلف غمگساریست

از موکب لشکر فراقش
بر دیده ی عشق من غباریست

با بار فراق اوست کارم
بنگر که چه طرفه کار و باریست

کس نیست که با غمش بگوید
ما را بجز انده تو کاریست

خرّم دل عاشقی که او را
در روز وصالش اختیاریست

حال دل تنگ من چه پرسی
آشفته ی طرّه ی نگاریست

در مردم چشم خویش دیدم
از خط تو تیره روزگاریست

در عشق مرا خوشست با غم
کز یار قدیم یادگاریست

ناچیده دلم گلی ز وصلش
در باغ طرب اسیر خاریست

ای باد خبر به دلستان بر
بر خاک درش گرت گذاریست

گر هست جهان میان دریا
از دیده و از تو بر کناریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.