۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۶

ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست
فریاد دلم رس که بدین نوع روا نیست

گفتم که رساند ز من خسته پیامی
چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست

ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را
کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست

تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت
لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست

دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا
ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست

گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین
شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست

بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی
در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.