۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۸

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست
در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما
از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست

شب دیجور فراق تو مرا محرم راز
غیر از این مردمک دیده خون پیما نیست

به سر و جان تو سوگند توانم خوردن
که مرا از غم رویت به جهان پروا نیست

گر بروید به سرِ چشمه ی حیوان سروی
هیچ شک نیست که او همسر آن بالا نیست

عهد بشکستی و پیمان بگسستی ما را
شکرم آنست که نقصان وفا از ما نیست

تا به کی غصّه خوری ای دل محزون با یار
خوش برآییم که احوال جهان پیدا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.