۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۹

بازآ که در فراق تو ما را قرار نیست
روز و شبم بجز غم عشق تو کار نیست

از گلستان روی تو ای سرو سیم تن
در دست ما کنون به جز از نوک خار نیست

باریست بر دل من مسکین که از چه روی
ما را به بارگاه وصال تو بار نیست

از جانم ار چه گرد بر آورد درد عشق
بر خاطر از جفای تو ما را غبار نیست

هر دل که کیمیای وصال تو یافتست
قلبست اگر به بوته ی عشقش گذار نیست

دستم نگار گشت به خون دل ای نگار
در آرزوی آنکه به دستم نگار نیست

ماییم و عشق روی دلارام در جهان
اینست کار ما و جز این هیچ کار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.