۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست
بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست

ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت
زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست

ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است
بازآ که بی جمال تو در دیده نور نیست

گویند در بهشت برین حور زا بسیست
دیدم بهشت را و یکی چون تو حور نیست

آن فرّ و زیب و حسن و ملاحت که در وی است
در حور عین نباشد و اندر قصور نیست

بازآ که نور دیده ی مایی و در غمت
در دیده ای و در دل تنگم سرور نیست

صبرم ز روی خویش مفرما که بیش از این
جانا دلم به درد فراقت صبور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.