هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و بی‌وفایی معشوق شکایت می‌کند و بیان می‌کند که هیچ چیز جز وصال معشوق برایش خوشایند نیست. او از جفاهای معشوق گلایه کرده و تأکید می‌کند که حتی زیبایی‌های طبیعت مانند باغ و بهار نیز بدون حضور معشوق برایش لذتبخش نیست.
رده سنی: 15+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های ادبی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند جفا و بی‌وفایی نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی برای درک دارد.

شمارهٔ ۲۹۹

به درد ما بجز از وصل تو دوا خوش نیست
بیا که جانی و جانم ز تن جدا خوش نیست

دریغ ماه رخت را اگر وفا بودی
چرا که دلبر مه روی بی وفا خوش نیست

به جان رسید دل من ز جور هجرانت
جفا مکن صنما کاین همه جفا خوش نیست

جفا اگر چه ز خوبان طریقه ایست قدیم
نگار من مکن آن را که گوییا خوش نیست

کنند جاهل و نادان جفا به خلق ولی
ستم ز پادشه لطف بر گدا خوش نیست

اگرچه باغ و بهارست و سبزه خرّم
به جان دوست که این جمله بی شما خوش نیست

ز دیده گرچه شدی دور در دو دیده من
به غیر خاک کف پات توتیا خوش نیست

مگر که نیست خوشی در بهار و طوف چمن
اگر خوش است خدا را مرا چرا خوش نیست

بیا که بی تو جهان ناخوش است بر دل من
اگر خوش است ترا بی جهان مرا خوش نیست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.