۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۱

گرچه به پای بوس تو ما را مجال نیست
غیر از خیال روی توام در خیال نیست

آیم به سر دوان به سر کوی تو چو گوی
ای نور دیدگان ز منت گر ملال نیست

تا کی خوری تو خون دل عاشقان مخور
زین بس مخور تو خون دلم کاین حلال نیست

چندم به درد شدّت هجران کنی خراب
یارب شب فراق ترا خود زوال نیست

آخر بده زکات جمال و جوانیت
زآن رو که اعتماد به دور جمال نیست

جانم ز درد روز فراقت به جان رسید
آخر فراق را به جهان خود وصال نیست

اندیشه ام بجز شب وصلت نبوده است
جانا به جان دوست که فکری محال نیست

یارب پیام من که رساند بدان نگار
چون باد را به خاک در او مجال نیست

قدی بلند نیست به غایت ز چشم دور
آن سرو ماش قامت بی اعتدال نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.