۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

ما را به غیر لطف تو شاها پناه نیست
زیرا که بنده ای چو من و چون تو شاه نیست

چون پایمال عشق شدم در غم فراق
آخر چرا به وصل توأم دستگاه نیست

دردم به دل رسید چرا ای طبیب من
یک دم به سوی خسته دلانت نگاه نیست

ما را ز دست هجر تو سرمایه در جهان
جز خون دیده بر رخ و رنگ چو کاه نیست

ماییم بی گناه و گنه کار پیش تو
شکر آنکه غیر عشق تو ماه را گناه نیست

گم شد دلم ز دست و یقینم که جای دل
بیرون ز طرّه ی سر زلف سیاه نیست

از چشم من خیال رخ تو نمی رود
ما را به غیر مردم دیده گواه نیست

جانا چه شد چه بود چه کردم که بی سبب
ما را به گلستان وصال تو راه نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.