۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

شب نیست کز فراق تو صد جامه پاره نیست
تدبیر ما به عشق تو جز صبر چاره نیست

ماییم بلبل و تو گلی در میان باغ
ما را به روی خوب تو غیر از نظاره نیست

چندان گریستم ز غم عشق آن صنم
کز آب دیده بر سر کویش گذاره نیست

عمریست تا که غرقه ی دریای حیرتم
گویی که بحر عشق تو را خود کناره نیست

بر حال زار این دل سرگشته کی رسی
عشاق حسن روی ترا خود شماره نیست

بردی دلم ز دست و نخوردی غمم چرا
بیرحم تر از آن دل تو سنگ خاره نیست

گفتم قدت به سرو چمن نسبتی کنم
زین راست تر سخن بودم لیک یاره نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.