۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۹

از حال پریشان من او را خبری نیست
یا هست و به دلسوختگانش نظری نیست

گویند که دارد اثری آه دل ریش
فریاد که آه دل ما را اثری نیست

در ره گذرش خاک شدم تا گذر آرد
بر ماش چرا آن بت مه رو گذری نیست

گر هست تو را غیر من خسته نگاری
ای دوست به جان تو که ما را دگری نیست

گفتم دل و جان پیشکش عشق تو کردم
آشفته دلان را بجز این ما حضری نیست

گفتا ز جهان هیچ توقّع چو نداریم
ما را سر و پروای چنین مختصری نیست

گویند که شب را سحری هست خدا را
این تیره شب هجر مرا خود سحری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.