۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۴

اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست
ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست

فدای جان عزیزش هزار جان و جهان
مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست

یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز
ز روی مردمیت پرسشی زبانی نیست

مرا ز مهر رخت دیده و دل آکندست
ترا محبت و میلم چنانکه دانی نیست

نظر فکن به سوی ناتوان هجرانت
که در جهان بتر از درد ناتوانی نیست

بیا و بر سر و چشمم نشین نگارینا
که بی وصال توام ذوق زندگانی نیست

من از کجا و غم عشق روی تو ز کجا
ولیک چاره به تقدیر آسمانی نیست

هزار سال اگر عمر نازنین باشد
در او چه فایده چون لذت جوانی نیست

جهان و کار جهان همچو باد می گذرد
بس اعتماد بدین پنج روز فانی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.