۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۱

ماه رویا مه رویت چه جهان آرائیست
در چمن قامت سرو تو چه بی همتاییست

هوس زلف سیاه تو همی پخت دلم
عقل گفتا بپز این دیگ که خوش سوداییست

در غم حسرت دیدار تو ای جان و جهان
نیک در دیده ی ما بین که چه خون پیماییست

ای بلا دیده دل من تو نمی دانستی
که بلای غم عشق تو هم از بالاییست

افعی زلف تو چون بخت بدم شوریدست
جادوی چشم تو بنگر که چه مارافساییست

گر خرامی به گلستان دل و دیده ی ما
بنشین سرو روان گرچه محقّر جاییست

دل من رای بدان زد که تو را گیرد دوست
مگذر ای دوست از این رای که بس خوش راییست

هیچ دانی ز سر لطف که درگاه سخن
طوطی لعل لبان تو چه شکّرخاییست

من سرگشته از این بیش ندانم ز غمت
که ز شور سر زلفت به جهان غوغاییست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.