۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۳

دل دیوانه ی من در غم تو شیداییست
دیده در کوی خیال تو جهان پیماییست

دل ربودی و به جان نیز طمع می داری
راستی با تو چه گوییم که خوش یغماییست

دل من در خم گیسوت گرفتار شدست
مگرش با سر و زلف تو دگر سوداییست

لعل دلجوی تو را حلقه به گوشیست مگر
سنبل زلف تو را مشک سیه لالاییست

گر دلت آب روان جوید و جایی روشن
طرف دیده ما جوی که روشن جاییست

خلق گویند که ترک غم آن ترک بگوی
چون کنم ترک چنان ترک که بی همتاییست

گر من افتاده ی بالای تو گشتم غم نیست
هر نشیبی که تو بینی عقبش بالاییست

خون دل ریخت به نوک مژه ام ترک خطا
می کند عربده با من به جهان رسواییست

روضه ی جان جهان خاک سر کوی تو باد
ای که از کوی تو فردوس برین مأواییست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.