۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۴

نفس باد صبا بیش معنبر بوییست
این چنین نکهت جان بخش هم از گیسوییست

بوی آن موی به هر سو که گذر خواهد کرد
سوی آن بوی شو ای دل که چه بس خوش بوییست

چشم سرمست و سر زلف تو بس آشفتست
لاجرم فتنه و آشوب تو در هر کوییست

نه به تنها من اسیر سر زلفین توأم
هر که بینی به جهان در طلب مه روییست

دل چو گوییست به میدان غم او زان روی
دایماً در خم چوگان کمان ابروییست

نظری بر من مسکین فکن از روی کرم
خون دل بین که ز هجرت به رخم چون جوییست

بیش از این طاقت هجر تو ندارم چه کنم
بار عشق تو چو کوهی و تنم چون موییست

گوشه ای گیر از آن ناوک دلدوز ای دل
مرو اندر پی آن یار که بس بدخوییست

دل به جان آمدم از دست جفاهای رقیب
تنگ دل باد به هر جا که بدو بدگوییست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.