۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۷

دلبر دلم ببرد و غم حال ما نداشت
وز جور شحنه ای چو غمش بر دلم گماشت

بگزید دلبری و بپیچید سر ز ما
شرم و حیا ز روی من خسته دل نداشت

نقّاش روزگار همه صورت رخت
گویی درون دیده ی مهجور ما نگاشت

در باغ چون رخ تو بگو کی گلی شکفت
با قدّ تو کدام سهی سرو سرفراشت

نرگس چو دید قد بلندت ز سیم و زر
کرد او نثار مقدم وصل تو هرچه داشت

بگذشت و حال زار جهان دید و همچنان
ما را میان بحر غم و غصّه واگذاشت

عشقش برون نمی رودم از دل و دماغ
گویی که تخم مهر خود اندر جهان بکاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.