۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۴

دلبر چه زود از سر پیمان ما برفت
از رفتنش چه سوز که بر جان ما برفت

دردم چو عشق دوست که حالش پدید نیست
هست و طبیب از سر درمان ما برفت

نشو و نما نکرد دگر شاخ نارون
تا آن قد چو سرو ز بستان ما برفت

دیگر نخواند بلبل خوشخوان به صبحدم
تا آن رخ چو گل ز گلستان ما برفت

جانا به چشم تو که نشد جمع خاطرم
تا از بر آن دو زلف پریشان ما برفت

کی برفروخت کاخ دل ما به نور وصل
تا از میانه شمع شبستان ما برفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.