۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۲

ز آتش بیداد که بالا گرفت
شعله ی آن در دل خارا گرفت

زآنکه دل سنگ به حالم بسوخت
آتش جور تو که در ما گرفت

زآنکه همه کار جهان بر خطاست
کار جهان بین که چه یغما گرفت

سایه ی حق بود، چرا بی سبب
سایه ی الطاف ز ما برگرفت

غم بشد و طوف جهان کرد و باز
آمد و در جان جهان جا گرفت

خون دل خلق جهانی ز چشم
بس بچکید و ره دریا گرفت

قصّه ی درد من و جور غمت
چون بدهم شرح که هرجا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.