۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۳

از سر زلفش دلم سودا گرفت
وز دو لعلش آتشی در ما گرفت

قامت آن سرو آزاد از چه روی
سایه ی لطف از سر ما واگرفت

چون بدیدم قامتش را در زمان
دل هوای آن قد و بالا گرفت

بی گناهم لطف فرمای و مگیر
ای عزیزم بیش از این بر ما گرفت

از فریب غمزه غمّاز تو
در سر بازارها غوغا گرفت

در دو عالم خشک و تر باری نماند
آتش عشق رخت بالا گرفت

روز و شب با وصل او آسوده ام
تا خیالش در دو چشمم جا گرفت

دل برفت از دستم و جایش خوشست
زآنکه در زلف بتان مأوا گرفت

بس که باریدم به هجران آب چشم
سر به سر روی جهان دریا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.