۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۸

فریاد کان نگار دل از مهر برگرفت
جور و جفا به حال دل ما ز سر گرفت

ترک وفا و مهر و محبت بکرد و باز
یارم برفت بر من و یاری دگر گرفت

چون صبر و طاقتم ز ستمکاریش نماند
دل نیز رفت و دلبرکی خوبتر گرفت

درد دل از طبیب چه پنهان کنی کنون
چون داستان عشق جهان سر به سر گرفت

روزی به رهگذار ز دورم بدید یار
در خشم شد ز ما و به تک راه برگرفت

آهی چنان ز آتش دل در جهان زدم
کز آه من جهان همه از خشک و تر گرفت

چندان ز دیده اشک ببارید مردمک
کز آب دیده ام به جهان ره گذر گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.