۱۷۲ بار خوانده شده
تا چند نالم من در فراقت
گشتم ز دوری بی صبر و طاقت
دل شد ز دستم جان بر لب آمد
ای نور دیده در اشتیاقت
درویش مسکین در کویت آمد
راهش ندادی اندر وثاقت
مردم نگارا تا کی خدا را
طاقت ندارم من در فراقت
گفتم غمی خور حال جهان را
تا کی دهد دست این اتّفاقت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گشتم ز دوری بی صبر و طاقت
دل شد ز دستم جان بر لب آمد
ای نور دیده در اشتیاقت
درویش مسکین در کویت آمد
راهش ندادی اندر وثاقت
مردم نگارا تا کی خدا را
طاقت ندارم من در فراقت
گفتم غمی خور حال جهان را
تا کی دهد دست این اتّفاقت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.