۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۷

تا کی کشم ای دوست ز خود کرده ندامت
تا چند کشد دل ز غم عشق ملامت

مستغرق غم گشته به دریای تحیر
باشد که از این ورطه درآیم به سلامت

درده به من تشنه لب آبی که ازین بیش
در آتش هجران نتوان کرد اقامت

برخیز به بستان که سهی سرو نشستست
بر خاک خجالت صنما ز آن قد و قامت

دل خال تو را دید و به زلف تو در آویخت
تا عاقبت الامر درفتاد به دامت

مسکین تنم از خاک درت برفکند دل
تا کشته شود بر سر کویت به علامت

از دست تو ای چرخ سیه روی شب و روز
فریاد جهان سوز زنم تا به قیامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.