۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۴

به رویت اشتیاقم بی نهایت
بود گر سویم اندازی عنایت

جفا کردی بسی بر من نگارا
نپیچیدم سر از مهر و وفایت

که جان من ز هجران بر لب آمد
بگو جانا اگر اینست رایت

تو سلطان جهانداری خدا را
نظر کن یک زمان سوی گدایت

بسی از دشمن و از دوست دیدم
جفا و جور و خواری از برایت

تو هم گر زانکه گردانی چو پرگار
نگردانم سر از فرمان و رایت

گر آب زندگانی بخشدم خضر
نخواهم آن و خواهم خاک پایت

نظر بر من نداری تا دگربار
چه کردند از من مسکین روایت

ندارم صبر دل کز حد ببردی
جفا و جور را هم هست غایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.