۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۰

چرا به کار من ای جان وفا نکردی هیچ
به حال خسته دلان جز جفا نکردی هیچ

چرا ز لعل لب آبدار خود کامم
شبی ز روی ارادت روا نکردی هیچ

طبیب درد منی راست گو که از چه سبب
ز روز وصل دلم را دوا نکردی هیچ

به لطف با همه کس در میان و بس شادان
به بخت ما بجز از ماجرا نکردی هیچ

بسی خطاب کشیدم ز روز هجرانت
به وصل ما تو به غیر از خطا نکردی هیچ

چو سرو ناز خرامیده ای میان چمن
نظر ز روی عنایت به ما نکردی هیچ

تو پادشاه جهانی و من گدای غریب
ترحمی ز چه رو بر گدا نکردی هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.