۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۱

کار عالم همه هیچست چو هیچست به هیچ
زینهار ای دل سرگشته که در هیچ مپیچ

چون به شیرینی آن لب خورم این ماده تلخ
به سر و جان تو کاین عرصه ی غم را در پیچ

وعده ی وصل خودم داد شبی در ظلمات
همچو زلف تو چه راهیست چنین پیچاپیچ

سخنی گوی که مفهوم نگردد دهنت
ای عزیز دل من دل نتوان داد به هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.