هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عطار نیشابوری است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی به معشوق سخن می‌گوید. او از زیبایی و فتنه‌انگیزی زلف معشوق، درد و رنج عشق، و بی‌قراری دل خود در فراق معشوق می‌سراید. شاعر بیان می‌کند که عشق به معشوق زندگی‌بخش است و بدون او زندگی معنایی ندارد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی احساسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد عشق و فراق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین و پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۳۲۸

زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود

هر دل که زعشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود

مرده‌دل آن کسی که او را
در عشق تو زندگی به جان بود

گفتم دل خویش خون کنم من
کز دست دلم بسی زیان بود

ناگاه کشیده داشت دستم
چون پای غم تو در میان بود

گر من دادم امان دلم را
دل را ز غم تو کی امان بود

گفتم که دهان تو ببینم
خود از دهنت که را نشان بود

هرگز نرسید هیچ جایی
آن را که غم چنان دهان بود

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌من
دانی تو که بی‌تو چون توان بود

ز آنروز که یک زمانت دیدم
صد ساله غمم به یک زمان بود

بر خاک درت نشسته عطار
تا بود ز عشق جان فشان بود
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.