۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۹

ما را نمی رود نفسی یاد او ز یاد
یارب که یاد او ز دل خسته کم مباد

هر چند اعتقاد تو با ما درست نیست
هردم زیادتست مرا با تو اعتقاد

من جز به یاد تو نزنم یک دم و تو را
یک دم نیاید از من آشفته حال یاد

پیوسته شادی تو اگر در غم منست
هرگز دلم بجز غم عشقت مباد شاد

بیداد می کشم ز غمت بر امید آنک
روزی به خوشدلی بستانم ز وصل داد

از درد هجر اگرچه گرفتار محنتم
هرگز ز روزگار تو را محنتی مباد

کشتی به تیغ هجر من مستمند را
این رخصتت به خون دل عاشقان که داد

در لطف و دلبری چو تو فرزند خوبروی
از مادر زمانه به نیک اختری نزاد

جانم ز اشتیاق فلانی به لب رسید
یارب بلای عشق که اندر جهان نهاد

بر روز وصل دوست نداریم دست رس
یک شب ز روی لطف خدا روزیم کناد

حال جهان چو خال تو یکباره تیره گشت
تا شور زلف دلکش تو در جهان فتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.