هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عشق و دل‌بستگی شاعر به معشوق سخن می‌گوید. شاعر از دیدن چهره‌ی زیبای معشوق، راز دل خود را فاش می‌کند و بیان می‌کند که دیگر به هیچ چیز جز معشوق توجه نخواهد کرد. او از درد فراق و دل‌شکستگی می‌نالد و خود را عاشقی مسکین و دلداده توصیف می‌کند که در کوی فراق معشوق، از غم جان بی‌خبر شده است. شاعر همچنین از زیبایی و جذبه‌ی معشوق سخن می‌گوید و بیان می‌کند که حتی جان و جهان در برابر معشوق بی‌ارزش است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده‌ی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۴۱۱

تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد

دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد

بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
چون خاک دل شیفته در ره گذر افتاد

در کوی فراقت صنما عاشق مسکین
دلداده به جان از غم جان بی خبر افتاد

آن طرّه هندو که به بالات حسد برد
آشفته و سرگشته به کوه و کمر افتاد

گفتم که به پات افکنم این سر چو بدیدم
پیش قدمت جان و جهان مختصر افتاد

حال دل مجروح من خسته چه پرسی
عمریست که از کار جهان بی خبر افتاد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.