۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

مرا با قامت آن سرو آزاد
مسلمانان ز جانم بس خوش افتاد

نهال قامتش سرو بلندست
که بیخ صبر برکندم ز بنیاد

خیالش از دو چشمم کی شود دور
که در سالی نیارد یک دمش یاد

ز غم گشتم مسلمانان چو مویی
نگویی از وصالت کی شدم شاد

ندارم خواب و خور در درد هجران
شبی از وصل خویشم رس به فریاد

تنم خاکی و باد عشق در سر
چه دارد آشنایی خاک با باد

دلم برد و تنم چون خاک ره کرد
هزارش آفرین بر جان و تن باد

درآمد آتش عشقت تنم سوخت
از آن رو خاک ما بر باد برداد

چو بگشود از سر زلفش گره باز
جهان از بوی زلفش گشت آزاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.