۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۶

به بستان جهان ای سرو آزاد
ز جانت بنده گشتم تا شود شاد

از آن تا قدّ رعنای تو دیدم
ز چشم افتاد ما را سرو و شمشاد

چرا کندی ز بستان امیدم
درخت مهربانی را ز بنیاد

به کویت همچو خاک ره فتادیم
که یک روزت نظر بر ما نیفتاد

مکن زین بیش بر ما جور و خواری
برآرم ورنه از دست تو فریاد

ندارم بیش ازین صبر جفایت
به من تا کی پسندی جور و بیداد

سر و سامان و عرض و نام و ننگم
بدادم جمله از عشق تو بر باد

چه جای پند و قول هر حکیمست
که طشت عشق ما از بام افتاد

جهان را در سر و کار تو کردم
نیامد هیچت از جان جهان یاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.