۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۰

فریاد و فغان در غم هجران تو فریاد
تا چند کنی بر من دلسوخته بیداد

تا کی غم هجران بنهی بر دل ریشم
تا کی نکنی یک شبک از وصل خودم یاد

یک دم نزنم بی تو تو دانی که چنین است
با آنکه نیاری ز من خسته دمی یاد

از آتش هجران تو خاکستر محضیم
از ما که رساند به تو پیغام مگر باد

این اشک که می رانمش از رخ بر مردم
با آنکه جگر گوشه بدم از نظر افتاد

گر راست بپرسی سخن مهر و محبّت
با مات نبود ای بت بگزیده ز بنیاد

از ماه رخان جمله جفا گشت مسلّم
گویی به جهان عادت این رسم که بنهاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.