۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۱

آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد
آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد

دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور
تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد

سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت
آزادگی آن قد آزاد ندارد

دادم بده امروز که سلطان جهانی
کاین خسته جگر طاقت بیداد ندارد

خسرو به وصال رخ شیرین شده خرّم
آری خبر از سوزش فرهاد ندارد

ای شاه جهان کار جهان بی تو خرابست
جز عدل تو کس ملک تو آباد ندارد

گویند که شادست جهان با غم رویت
آن کیست که دل را به غمت شاد ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.