۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۴

نگار از حال زارم غم ندارد
به ریش خاطرم مرهم ندارد

طبیب سنگ دل دانم که در دست
به یک مو داروی دردم ندارد

دل مسکین من در درد دوری
به غیر از غم کسی همدم ندارد

از آن رو بر منش رحمت نیاید
که از من بنده بهتر کم ندارد

هلال عید می جستم چو دیدم
چو ابروی بت من خم ندارد

جز اینش نیست عیبی کان دلارام
بنای عهد خود محکم ندارد

اگر عالم همه طوفان بگیرد
جهان از دولت او غم ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.