۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

غم هجر تو پایانی ندارد
به غیر از وصل درمانی ندارد

دلی کان بسته ی جانانه ای نیست
توان گفتن که آن جانی ندارد

هر آن سر کاو ز سودای تو خالیست
چو زلفت هیچ سامانی ندارد

چو مجموعست کار زلف از آن روی
غم حال پریشانی ندارد

خیالش با سواد دیده می گفت
که کس همچون تو مهمانی ندارد

همه اسباب خوبی دارد آن ماه
دریغا عهد و پیمانی ندارد

جهان را زان سبب رو در خرابیست
که اشفاق جهانبانی ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.