۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۸

دوای درد دوری صبر دارد
کسی کاو عشق ورزد صبر کارد

اگرچه عشق و صبر از هم بود دور
ز دیده عاشقی گر خون ببارد

به بادی کز سر کوی تو خیزد
دلم در خاک راهش جان سپارد

به پای آن کنم جان را که هرگز
سرش سودای عشق ما ندارد

ز جانش بنده ام جانی ولیکن
مرا از بندگان کی می شمارد

ز یاد او دمی خالی نباشم
که در سالی دمی یادم نیارد

جهان و جان فدای دوست کردم
به جز من این دلیری خود که یارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.