۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۰

هجر رویت آب چشم ما به دریا می برد
بوی زلفت صبحدم بادی به هر جا می برد

وعده وصلم دهد چشمت به ابرو هر شبی
باز می بینم که همچون زلف در پا می برد

نقطه ی خال سیاهت را ببین بر گرد لب
آمد و زلف تو را هر دم به سودا می برد

چشم مست فتنه انگیزت به سحر غمزه ها
از همه خلق جهان دلها به یغما می برد

در گلستان چون درآیی ای دو چشمم سرو ناز
بس حسد دانم که او زان قدّ و بالا می برد

از سر کوی تو هر بادی که خیزد صبحدم
بوی زلف مشک بارت را به دریا می برد

آن نگار بی وفا زآن رو که با ما بی وفاست
این کمال بی وفایی بین که بر ما می برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.