۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۳

برگشت نگار و دل ز ما برد
ما را به غم فراق بسپرد

آن دل که ز ما ستد به دستان
بستد ز من آن بگو کجا برد

برگشت ز ما و خسته جانم
از تیغ فراق خود بیازرد

از دست فراق او دل من
خون جگر از دو دیده بفشرد

فریاد که هجر سوزناکت
گردِ ستم از جهان برآورد

آوخ چه کنم که باد بویی
سوی من خسته دل نیاورد

می دان به یقین که برنیاید
کاری که بزرگ باشد از خرد

این باده فروش هم غلط کرد
نشناخت شراب صافی از درد

بر آتش عشق گرم بودیم
آخر تو بگو که از چه بفسرد

هر چند که در جهان وفا نیست
در درد غمت وفا به سر برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.