۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۱

نه درد عشق را پنهان توان کرد
نه صبر اندر غم هجران توان کرد

نه بر وصلش توانم شاد گشتن
نه از دست غمش افغان توان کرد

چو زلفش بس پریشانست ما را
کجا فکر سر و سامان توان کرد

چنین دردی که من دارم ز هجران
کجا درد مرا درمان توان کرد

اگر باشد امید روز وصلش
بسی دشوارها آسان توان کرد

اگر عید رخ او رو نماید
بسی جان و جهان قربان توان کرد

تو جانی و ز من دوری نگارا
صبوری راست گو از جان توان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.