۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۴

یک دم نگار ما نظری سوی ما نکرد
رحمی به حال زار من مبتلا نکرد

گفتم وفا کند به غلط با من آن صنم
برگشت از وفا و به غیر از جفا نکرد

شرمش نیامد از من دل خسته ی حزین
گویم که آن چه بود که آن بی وفا نکرد

سلطان حسن بود از آن رو وفا نداشت
از روی مرحمت نظری بر گدا نکرد

بگذشت در چمن بر ما سرو راستی
از روی مردمی گذری سوی ما نکرد

کردیم جان و دل به تو ایثار در جهان
همچون جهان مباش که با کس وفا نکرد

چون حلقه بر درش همه دم سرزنش کشیم
یک شب به ما نگار در وصل وا نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.