۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۳

صبا آمد پیامی سویم آورد
مگر زان دلبر گلبویم آورد

که بستان شد معطّر از نسیمش
چو از زلف بت مه رویم آورد

هوا گویی ز لطفش مشک بیزست
که بویی زان خم گیسویم آورد

بسی منّت ز باد صبح دارم
کز آن زلف معنبر بویم آورد

خضر سان زندگی از سر گرفتم
که آب زندگی زان جویم آورد

جهان را جان شیرین با تن آمد
حیاتی زآن لب دلجویم آورد

شوم خاک سر کویت نگارا
که آبی از رخت با رویم آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.