۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۳

در فراق رخ یارم رگ جان می سوزد
بی تکلّف ز غمش جمله جهان می سوزد

خواستم شرح غم عشق تو دادن لیکن
زآتش دل نتوانم که زبان می سوزد

همچو گل خنده زنی صبحدمی بر حالم
من چو شمعم همه شب رشته جان می سوزد

پیش شمع رخ خوب تو چنان پروانه
بی تکلّف به سر مهر روان می سوزد

کم ز پروانه توان بود که در شمع رخت
جان شیرین دهد و بلکه روان می سوزد

گر نهان سوز دلی هست بتا در پی تو
نظری بر دل آن کن که عیان می سوزد

گر بسوزد دل تو بر من مسکین چه عجب
که جهان در غم عشق تو نهان می سوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.