۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۷

آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد
دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد

بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان
آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد

بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست
گردیم چو برخیزد در دامنش آویزد

جان گم شده از دستم بر خاک سر کویش
دل خاک سر هر کو بی فایده می بیزد

چون نیست تو را میلی با غم زدگان چتوان
بیچاره دل محزون با بخت چه بستیزد

آن سلسله ی مشکین بر پای دل ما نه
کز زلف چو زنجیرت دیوانه نپرهیزد

آن کس که غم عشقت از جان و جهان جوید
از تیغ نیندیشد وز تیر نه بگریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.