۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۸

فکرم به منتهای جمالت نمی رسد
دست امید من به وصالت نمی رسد

همچون سکندر ار به جهان در طلب دوم
جز حسرتم ز آب زلالت نمی رسد

جان می دهم به بوی وصال تو و هنوز
اندیشه ام به خیل خیالت نمی رسد

فریاد بی دلان ز غمت بر فلک رسید
بر خاطر شریف ملالت نمی رسد

قدّت نهال روضه خلدست و مشکل آن
دست ضعیف دل به نهالت نمی رسد

مرغ دلم هوای سر کوی او گرفت
بیچاره گشت و در پر و بالت نمی رسد

اخلاص ما به روی و ریا نیست با رخت
زان روی چشم در خط و خالت نمی رسد

هر چند ماه نو که به عیدند شاد از او
لیکن به ابروی چو هلالت نمی رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.