۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۱

دردم نهاد بر دل و درمان نمی رسد
واین روزگار تلخ به پایان نمی رسد

موری ضعیفم و شده ام پایمال هجر
حالم مگر به گوش سلیمان نمی رسد

هر روز چرخ درد به دردم فزود و آه
کاین آه سوزناک به کیوان نمی رسد

دل خود ز دست هجر عزیزان فگار بود
وین نیش بین که جز به رگ جان نمی رسد

یک دم نمی زنم که به جانم ز روزگار
دردی دگر ز هجر عزیزان نمی رسد

فریاد و آه و ناله و زاری من چه سود
کاین تیره روز هجر به پایان نمی رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.