هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی سخن میگوید و از زیبایی و جذابیت معشوق خود تعریف میکند. شاعر از تأثیرات عمیق عشق بر روح و روان انسان صحبت میکند و بیان میکند که عشق میتواند زندگی را دگرگون کند و حتی کوچکترین چیزها را در نظر عاشق زیبا و ارزشمند سازد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتواند به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۳۴۱
هر که صید چون تو دلداری شود
عاجزی گردد گرفتاری شود
هر که خار مژهٔ تو بنگرد
هر گلی در چشم او خاری شود
باز چون گلبرگ روی تو بدید
بی شکش هر خار گلزاری شود
شیر دل پیش نمکدان لبت
چون به جان آید جگر خواری شود
گر لبت در ابر خندد همچو برق
ابر تا محشر شکرباری شود
در طواف نقطهٔ خالت ز شوق
چرخ سرگردان چو پرگاری شود
مس اگرچه زر تواند شد ولیک
وصف خط تو چو بسیاری شود
پیش سرسبزی خطت زاشتیاق
زر کند بدرود و زنگاری شود
سرفرازی کو سر زلف تو دید
تا بجنبد سرنگونساری شود
میل زلف تو به ترسایی است از آنک
گه چلیپا گاه زناری شود
گو بیا و مذهب زلف تو گیر
هر که میخواهد که دینداری شود
گر فروشی بر من غمکش جهان
هر سر مویم خریداری شود
هر که او دلزنده عشق تو نیست
گر همه مشک است مرداری شود
نیست آسان هیچ کار عشق تو
زان به تن بردن چو دشواری شود
پی چو گم کردند کار عشق را
عاشقی کو کز پی کاری شود
عشق را هرگز نماند رونقی
هر کسی گر صاحباسراری شود
صد هزاران قطره گردد ناپدید
تا یکی زان در شهواری شود
چون کسی را بوی نبود زین حدیث
کی شود ممکن که عطاری شود
عاجزی گردد گرفتاری شود
هر که خار مژهٔ تو بنگرد
هر گلی در چشم او خاری شود
باز چون گلبرگ روی تو بدید
بی شکش هر خار گلزاری شود
شیر دل پیش نمکدان لبت
چون به جان آید جگر خواری شود
گر لبت در ابر خندد همچو برق
ابر تا محشر شکرباری شود
در طواف نقطهٔ خالت ز شوق
چرخ سرگردان چو پرگاری شود
مس اگرچه زر تواند شد ولیک
وصف خط تو چو بسیاری شود
پیش سرسبزی خطت زاشتیاق
زر کند بدرود و زنگاری شود
سرفرازی کو سر زلف تو دید
تا بجنبد سرنگونساری شود
میل زلف تو به ترسایی است از آنک
گه چلیپا گاه زناری شود
گو بیا و مذهب زلف تو گیر
هر که میخواهد که دینداری شود
گر فروشی بر من غمکش جهان
هر سر مویم خریداری شود
هر که او دلزنده عشق تو نیست
گر همه مشک است مرداری شود
نیست آسان هیچ کار عشق تو
زان به تن بردن چو دشواری شود
پی چو گم کردند کار عشق را
عاشقی کو کز پی کاری شود
عشق را هرگز نماند رونقی
هر کسی گر صاحباسراری شود
صد هزاران قطره گردد ناپدید
تا یکی زان در شهواری شود
چون کسی را بوی نبود زین حدیث
کی شود ممکن که عطاری شود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.