۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۱

بر سر مات اگر گذر باشد
از من بی دلت خبر باشد

ایمن از داد دادخواه مشو
ناله ام را مگر اثر باشد

گرچه بی عقل و دانش و خردم
درس عشق توأم زبر باشد

به سر کویت ار فرود آید
دل در آنجا کیش سفر باشد

از غم روزگار هجرانت
دیده پر اشک و رخ چو زر باشد

گر درآیی ز در مرا چون سرو
به نثار توأم گهر باشد

گوهری از دو دیده ی مهجور
که تو را زان گهر کمر باشد

به امیدی که در جهان او را
میل این خسته دل مگر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.