هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه بیانگر درد و سوز عشق نافرجام شاعر است که در دل خود درد معشوق را پنهان کرده و از بی‌وفایی و دوری او رنج می‌برد. شاعر اظهار می‌کند که هیچ طبیبی قادر به درمان درد او نیست، چرا که تنها درمانش وصال معشوق است. او جهان را بدون معشوق بی‌معنا می‌داند و تمام هستی خود را فدای عشق می‌کند.
رده سنی: 15+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات عشق نافرجام و درد عشق نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۵۴۰

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
چاره ی درد دلم پیش تو آسان باشد

من بیچاره ندارم به جهان جز تو کسی
لیک چون بنده تو را بنده فراوان باشد

به گل و لاله نظر کی کند این دیده ی شوخ
هر کجا قامت آن سرو خرامان باشد

من به عهدش بکنم جان و جهان جمله فدا
اگر آن عهدشکن با سر پیمان باشد

جان و دل را چه محل نام جهان یعنی چه
همه عالم جهت صحبت جانان باشد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.