۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۰

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
چاره ی درد دلم پیش تو آسان باشد

من بیچاره ندارم به جهان جز تو کسی
لیک چون بنده تو را بنده فراوان باشد

به گل و لاله نظر کی کند این دیده ی شوخ
هر کجا قامت آن سرو خرامان باشد

من به عهدش بکنم جان و جهان جمله فدا
اگر آن عهدشکن با سر پیمان باشد

جان و دل را چه محل نام جهان یعنی چه
همه عالم جهت صحبت جانان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.